مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

سفر به آهار+ سرماخوردگی

گل پسرم ببخشید که نمی تونم تند تند بیام. هم به خاطر مشغله کاری که وقتی از سرکار میام باید بعد از بیداری شما سریع بریم خونه و غذایی مهیا کنیم و هم اینکه حال جسمیم بعد از اون جریان های دو ماه پیش اصلا مساعد نیست. و اگر الان رو پا هستم عشق به تو هست. به هر حال : پنج شنبه 15/6 بود که با دعوت خاله معصومه (خاله من)که جزء خاله های خوبم هستند به اوشان روستای آهار رفتیم. متاسفانه شما دوباره سرماخورده بودی این دفعه هم حال زیاد خوبی نداشتی. نمی دونم چرا این قدر تند تند سرما می خوری البته ی علتش هم به خاطر ضعیف شدن من هم هست که به دنبال اون شیرم هم دیگه قوت سابق رو نداره.چهارشنبه شب به همراه پدرت رفتید درمانگاه محل. این بار آبریزش بینی ...
24 شهريور 1392

سالگرد با هم بودن

٨ شهریور ماه مصادف هست با سالگرد ازدواج من و پدرت. 6 سال تمام شد و ما وارد هفتمین سال با هم بودن شدیم. 6 سال با مردی از جنس مطالعه و تفکر و پژوهش آشنا شدم. وقتی پدر دکترا گرفت بهش گفتم آخیش دیگه مطالعه و خرید کتاب تعطیل شد دیگه . ی نگاه تعجب انگیز کرد و گفتم: نه دیگه تعطیل تعطیل که کمتر شد و دوباره نگاه کرد و گفت: سحر خانم من تمام زندگیم با مطالعه بوده و اگر یک روز مطالعه نکنم(البته بازی کامپیوتری هم کنارش)نمی تونم باشم. و اونجا بود که به پدرت حسرت خوردم که خوش به حالش که از تمام زندگیش بهترین استفاده رو کرده و بهترین کتاب های دنیا رو خونده. امیدوارم روزی که تو بزرگ شدی اهل مطالعه باشی و یک دانشمند جوانمرد بشی. و همچ...
9 شهريور 1392

تولد سیزده ماهگی

با اندکی تاخیر تولد سیزده ماهگیت مبارک باشه عشقم. این ماه هم به سلامتی و خوشی فقط با اندکی سرماخوردگی به خوبی به اتمام رسید. دیگه شما: 1- فعلا همون 8 عدد دندون رو داری . 2- خیلی راحت راه میری و حتی می دوی . 3- کلماتی که می گی: ادَه. دده. جیزه. آجی(خاله زینب و زهرا). به به. آ (آب،آقا).می می (شیر). تا تا(یعنی تاب تاب خوردن) 4- وقتی می گیم نماز بخون سریع به حالت رکوع و سجده دولا میشی. 5- در کنارش نای نای هم می کنی 6- دست دادن یا به قول معروف یالا هم می دی 7- دده رو کامل می شناسی . 8- سرگرمی دائمیت استفاده از قابلمه و تابه و کابینت های آشپزخونه هست. 9- عاشق آب بازی کردن هستی دیگه اینکه در کل ش...
9 شهريور 1392

خدایا شکرت

خدایا شکرت که سالم دوباره به زندگی برگشتم. خدایا شکرت که دوستهای خوبی دارم و خیلی خیلی از مامانها برام دعا کردند تا من برگردم و بتونم از مهراد بنویسم و کنارش باشم و مادری براش بکنم. فقط یادمه وقتی تو ریکاوری به هوش اومدم خدا رو از بابت زندگی دوباره شکر کردم. انگار هر چقدر بزرگتر میشم تعلقم به دنیا بیشتر میشه. البته بیشترین دغدغم مهراد هست و بس.   ...
6 شهريور 1392

عکس های سفر به ارومیه

دریاچه ارومیه به همراه پدر این هم خود دریاچه ارومیه که متاسفانه چیزی از دریاچه باقی نمونده مهراد و صدف جون (دخترعمه) و خرگوش صدف جون این هم عکس مهراد تو باغ عمه پدرش(البته گل پسر خیلی حال ندار بوده ) این هم ی روز خوب آفتابی تو حیاط عمه کبری که حسابی مشغول شیطنت بودی ...
6 شهريور 1392

برام دعا کنید

دوستان خوبم برای مدتی مجبورم به وبلاگ نیام. با توجه به مشکلات اخیر و بیماری که تو یک ماه و نیم گذشته کشیدم و فکر می کردم به خیر گذشته متاسفانه دکتر تشخیص دادند به عمل. کلمه عمل همیشه من رو ناراحت و کمی هم می ترسونه. ترس از ندیدن عزیزانم. شاید هم بی خود باشه با وجود اینکه سه بار زیر بی هوشی کامل رفتم باز هم می ترسم. صرفا به خاطر اینکه تیروئید دارم و همیشه دیر به هوش میام.(2ساعت دیرتر از نرمال) و می ترسم این دیر به هوش آمدن منجر به همیشه نیامدن بشه. نگران هیچی نیستم جز مهراد. مهرادی که زندگی رو به من هدیه داد. تو قسمتی از زندگی که دیگه همه چیز عادی شده بود، اومد و بوم زندگیم رو پر از رنگ های شاد کودکانه کرد تا من هم ...
1 شهريور 1392