مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

 

 

 

ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

بسم الله الرحمن الرحیم

وان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انهم لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین

تولدم مبارک

با عرض پوزش مجبورم شش روز جلوتر تولدم رو به خودم تبریک بگم این هفته به دلیل مشغله کاری و اینکه آخر هفته هم بسیار بسیار کار دارم مجبورم زودتر بیام وبلاگت رو آپدیت کنم. همیشه با اومدن تولدم کلی ذوق می کردم البته نه واسه تولدم بیشتر واسه کادویی هاش. ولی سه سالی هست وقتی روز تولدم میشه غصه ام میشه که چقدر زود داره میگذره و من هیچ چیز مفیدی جز مادر شدن تو کوله بارم ندارم. شاید در حق خیلی ها کوتاهی کردم حق فرزندی،همسری، خواهری و حتی دوستی به خاطر مشغله کاری در حق خیلی ها کوتاهی کردم ولی دلخوشم که تاجایی که تونستم در حق تو کوتاهی نکردم و امیدوارم بتونم کم نزارم برات. گذشت باز هم مثل برق و باد، مثل یک چشم به هم زدن. پا...
31 خرداد 1393

بیست و چهار ماهگیت مبارک

با عرض شرمندگی به دلیل مشغله کاری این هفته سه روز جلوتر تبریک میگم این هفته هفته پر مشغله ای هست در پست بعدی به عرض میرسونم عشقم ؛ یک ماه هم گذشت و چه زود دیر شد . عاشق شدم، مادرشدم و شیدا . و چه زیباست تمامی حس های من در کنار عشقی چون تو. بیست و چهار ماه از بهترین ماه های عمر من گذشت در کنار تو. و چه کودکانه شعر سرودم و چه کودکانه در کنارت دویدم و چه کودکانه بازی کردیم در کنار هم. شما در این ماه شیرین تر شدی و خوش زبون تر و عاقل تر. امیدوارم با همت و اراده ای قوی بتونیم تو این ماه یواش یواش آماده بشیم برای خداحافظی از پوشک. البته بعد از ماه مبارک . چون همه باید آماده باشند بخصوص مامان جون و خاله ها. شما دیگه :...
31 خرداد 1393

چکاب

گل پسر مامانی؛ هفته گذشته به دلیل بیماری خودم، و اینکه مجبور شدم مرخصی بگیرم و خونه باشم بالاخره به پیش دکتر اطفالت (دکتر مدرس فتحی) رفتیم. هر چند که ایشون دوشنبه ها نبود ولی چون دکتر بیماری در اثر کهولت سن دارند و پسرشون جانشینشون هست روزهای ویزیتشون عوض شده بود و من شانسی متوجه شدم. 11 ظهر سریع ماشین گرفتیم و راهی دکتر شدیم و شما تا پشت در مطب رسیدی شصتت خبر دار شد و داخل نمیومدی. خلاصه با دیدن فضای مطب سرگرم شدی و وزن و قدت رو منشی گرفت و بعد از نیم ساعت نوبتمون شد. مختصری سرماخوردگی داشتی که دکتر بهت کوآموکسی کلاو (شربت)داد. و سیتریزین برای التهابت و کلرورسدیم برای بینیت. مدتها بود دغدغه تپش قلب نوزادی...
31 خرداد 1393

عکس های جدید(فروردین تا اردیبهشت 93)

این عکس مربوط به عید امسال هست که رفتیم ارومیه روز آخر سفرمون به همراه عمه و صدف آتلیه نزدیک خونشون انداختیم این هم در دره قاسملو وقتی ارومیه رفته بودیم گرفتیم این هم صدف دخترعمه خوشگلت در ارومیه این هم آقا مهراد مشغول دیدن گاو در اطراف ارومیه آقا پسری خسته نباشید مثل اینکه خیلی خیلی خسته ای راستی یادم رفت بگم گل پسرم بالاخره پابوس امام رضا رفت اون هم سوم اردیبهشت ماه 93 به همراه مامان سحر، مامان جون، خاله زینب، خاله زهرا و خاله اعظم(خاله خودم) بسیار بسیار خوش گذشت. به خصوص اینکه مهراد فقط از پله های زیرزمین بالا و پایین می رفت وقتی بهش می گفتم مهراد بریم حرم می گفت : پلی(پله) وقتی...
10 خرداد 1393

رعد و برق و خدا

پهلوون من، مدتها پیش داستان معروف دختر و خدا رو مطالعه کرده بودم و نمی دونستم ی روزی این داستان برای خودم تکرار شدنی میشه. دو هفته پیش من و شما با کالسکه داشتیم به سمت خونمون می رفتیم که یهو هوا طوفانی شد و رعد و برق شروع شد و تو ترسیدی. برای اینکه این ترس رو ازت دور کنم. گفتم مهراد خدا داره از من و تو عکس میگیره. گفتم آسمون رو نگاه کن. ببین ببین و زود بغلش کردم و ی ژست تو وسط خیابون با هم گرفتیم و خندیدیم. و همون لحظه خدا شرمنده ام نکرد و رعد و برق زد. بهت گفتم مامانی خدا با رعد و برق عکس میگیره. ساعتی گذشت و تو یهو تو خونه به پدرت گفتی : بهمن خودا عکس من سح. پدرت با تعجب نگاهم کرد و وقتی جریان رو گ...
10 خرداد 1393

ورود به بیست و دو ماهگی

گل پسرم ؛ به دلیل قطع شدن اینترنت که مثلا واسه مخابراته وقتی هم وصل میشه همه تو خونه میپرند تو اینترنت و سرعت بسیار پایین میاد دیگه جایی واسه من نمیمونه واسه همین دوباره دیر شد.(مامان ساجده) شما سوم خرداد که مصادف با سالگرد فوت پدربزرگ من (پدر مامان جون) بود وارد بیست و دومین ماه زندگی زیبات شدی. من رو که پرانرژی کردی و خودت هم روز به روز شیرین و شیرین تر میشی و دیگه من نیستم من دیگه کم رنگ و کم رنگ تر شده و شدی تو. گاهی تو اداره همه نکوهشم میکنند که من انقدر به تو وابسته ام و با تمام خستگی به پارک و فعالیت با تو می پردازم. ولی آیا خوشیی بالاتر از تو هم هست؟ مسلمه که نیست. شما دیگه تو این ماه : 1- فعلها رو کامل می گ...
10 خرداد 1393

ما اومدیم

بعد از مدتی غیبت ما اومدیم.ممنونم از دوستان با معرفتم از جمله: ساجده جونم مامان متین خوشگلم مری عزیزم مامان بهداد کوچولو و مامان الهام عزیزم قول میدهم زود زود بيام شرمنده همتونم. بیشتر درگیر کار و زندگی و مهراد شيطون شدم
25 ارديبهشت 1393

از شیر گرفتن

پسر صبورم، مدتها بود که پروژه از شیر گرفتن مطرح بود. هم تو ذهنم درگیر بودم و هم تو خونه حرفش بود. مدتها بود که میخواستتم کم کنم ولی موفقیت حاصل نمیشد. تا اینکه پدرت برای یک هفته باید به خونه مامان طاهره میرفت و دیدم بهترین فرصت هست که مامان جون اینا کمکم کنند. 16 اسفند 92 تصمیم عملی شد. مامان جون برام از عطاری سبز زرد خرید و من جمعه 16 اسفند وقتی مالیدم و با کمی رژ لب عمق فاجعه رو بالا بردم. وقتی تو شیر خواستی و مورد رو مجروح دیدی دیگه فهمیدی این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. اول خوردی و دیدی خیلی خیلی تلخه و گفتی اخ. شب اول بدترین شب بود چون فقط یک ساعت تونستم بخوابیم. از ساعت 2 شب که بیدار شدی شروع کردی به...
24 فروردين 1393