13 روزگی
سلام مهراد عزیزم؛ حضورت توی زندگیمون مبارک باشه پسرم. خاله مریم زحمت کشیده بود و عکس و اطلاعات پزشکیتو زده بود. ی کوچولو از وقایع تولدت رو برات می گم مامانی: قبل از بیمارستان از شب قبل اصلا خوابم نبرد یاد خاله مریم افتادم که می گفت همش بیدار بودم. دیدم هر چی از این دنده به اون دنده میشم خوابم نمی بره و فایده نداره. بلند شدم ی جزء قرآن خوندم. دعا کردم برای همه همه اونهایی که التماس دعا داشتند. نماز خوندم. نادعلی خوندم تا ساعت شد 5:45 با حاج بابا و مامان جون آماده شدیم بریم. خاله ها هم فیلم می گرفتند و قرآن و آب به دست بدرقه مون کردند. ی اضطرابی داشتم که اصلا قابل وصف کردن نیست. دوست داشتم همگی با هم می رفتیم ...
نویسنده :
مامان سحر
22:27