شنبه ای تو خونه تنها بودم. مامان جون رفته بود خونه دوستش(دوره شون بود)خاله ها مدرسه بودند و من هم شما رو پام بودی و مثلا خوابیده بودم که یهو تلفن زنگ زدم. در این مواقع دوست دارم تلفن رو بردارم و هر چی .... بلدم بگم. آخه چکار کنم شبها که خواب ندارم تا میام خواب ببینم آقا شیر میخواد.وای که چقدر دوست دارم ی روز بخوابم و خواب ببینم. خلاصه که تلفن رو جواب دادم دیدم دوست خاله ها هست. بعد از احوالپرسی می دونی چی گفت؟وایییییییی جشن تفلد و قبولی در دانشگاه دعوت کرده بود. بنده خدا حالا نمی دونم تعارف کرد یا نه واقعیت بود من هم دعوت کرد. (البته پارسال هم رفته بودماااااا)خلاصه کلی ذوق کردم.آخه خیلی حوصلم سر رفته بود.خدا رو شکر تلفن این دفعه خ...