سه قدم تا میلاد عشقم
گل پسر مامان بزرگ شدی . شدی ی جوانمرد بزرگ.
چقدر زود گذشت. تو الان دیگه همه چیز رو می فهمی.
هر چقدر از عشقم و عاشقی کردن هام بگم کم گفتم.
فکر نمی کنم بتونم پنج شنبه بیام برات بنویسم. و مجبورم این مسئولیت رو یا به خاله ها یا به خاله مریم محول کنم.
تولدت از ماه قمری سوم رمضان المبارک بود. من شرمنده ام مثل همیشه که با تاخیر این روز رو تبریک گفتم چون مشکلات و مریضی های اخیری که برام پیش اومد حسابی ناتوان و ضعیفم کرد و مدام در حال استراحت بودم.
خلاصه که هر روز این روزها یاد پارسال میافتم که هر روز به شکمم نگاه می کردم و میگفتم زودتر بیا.دیگه خسته شدم از انتظار.بیا کنارم بخواب تا با نفسهات آروم بگیرم. بیا تا ببینم که سالمی و دغدغه های دو سه ماه اخیر (کاهش آب مایع آمونیوم و پیچیدگی بند ناف) از بین بره.وای که چه دلشوره ای داشتم.یادم نمی ره که نمیره.
خدا رو شکر که هستی.هستی تا بودن رو به من هدیه بدی.هستی تا آرامش رو به من هدیه بدی. هستی تا همیشه و همیشه شاکر خدای بزرگم باشم.
خاله مرجان دلمشغولی این روزهای منه. روزهایی که باید تو شادی باشه در اثر فوت پدرش به دلمشغولی و سوگ میگذره. سه تا دوست که هر کدوممون بارداریمون به ی خاطره تبدیل شد.خاله مریم که استراحت مطلق شد. من که تو ماه های آخر استراحت مطلق شدم و خاله مرچان هم که این طوری. هر روز بعد از تلاوت قرآن از خدا میخوام تا به سلامتی این 4 ماه رو بگذرونه.
خدایا تو رو به برکت این ماه مبارک همۀ خانم های سراسر جهان رو از نعمت مادر شدن برخوردار فرما. و همه مامان هایی که نی نی گولو تو شکم دارند بخصوص خاله مرجان و خالی مری رو حافظشون باش.الهی آمین
عشقم همیشه و همیشه میگم تو به من زندگی رو دادی من هم زنده ام تا بتونم مراقبت بعد از خدا باشم.