از شیر گرفتن
پسر صبورم،
مدتها بود که پروژه از شیر گرفتن مطرح بود. هم تو ذهنم درگیر بودم و هم تو خونه حرفش بود.
مدتها بود که میخواستتم کم کنم ولی موفقیت حاصل نمیشد.
تا اینکه پدرت برای یک هفته باید به خونه مامان طاهره میرفت و دیدم بهترین فرصت هست که مامان جون اینا کمکم کنند.
16 اسفند 92 تصمیم عملی شد.
مامان جون برام از عطاری سبز زرد خرید و من جمعه 16 اسفند وقتی مالیدم و با کمی رژ لب عمق فاجعه رو بالا بردم. وقتی تو شیر خواستی و مورد رو مجروح دیدی دیگه فهمیدی این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.
اول خوردی و دیدی خیلی خیلی تلخه و گفتی اخ.
شب اول بدترین شب بود چون فقط یک ساعت تونستم بخوابیم. از ساعت 2 شب که بیدار شدی شروع کردی به گریه وقتی میگفتم بیا بخور می گفتی نه اخ.اوف.
ولی از طرفی شیر هم می خواستی مامان جون اومد پیشت و باباجون بهت فرنی داد و کلی باهات بازی کرد و من هم قایم شدم و بهت گفتند من سرکارم و تونستیم از پنج و نیم تا شش و نیم بخوابیم.
شب دوم کمی بهتر بود ولی باز هم از ساعت یک و نیم شروع کردی و شیر خواستی وقتی دوباره مزه تلخ رو حس کردی بدت اومد و دیگه نخوردی .
شب دوم هم مامان جون از ساعت دو اومد پیشت.
ولی از شب سوم دیگه عادت کردی. البته نه کامل و هر بار شیر میخواستی بهت آب میدادم.
سه شب برای همه ما سخت بود. میتونم به جرات بگم شب اول و روز اول همه تو خونه اماده باش بودند.
از همه شون ممنونم که من رو تو این مسئله کمک کردند.
خیلی سخت بود. اول میخواستم این کار رو نکنم با احساسم درگیر بودم. حس خوب شیر دادن و نگاه کردن تو توی اون حالت.
ولی همش به خودم میگفتم : کاری که باید بشه الان نه دوسالگی که باید بشه.
از طرفی هم چون تولد شما مرداد هست و فصل گرما و دکتر تاکید داشت قبل از گرما از شیر بگیرم . امری اجباری شد و شکر خدا توفیق حاصل شد.
پسرم همیشه سالم و تندرست باشی. آمین