مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

تولد هفده ماهگی

گل پسرم ، با چهار روز تاخیر هفده ماهگیت رو تبریک میگم. دیگه شما تو این ماه: 1- خودت با اسباب بازی هات بازی می کنی . بیشتر با قابلمه و لگن و آبکش سرگرم هستی. 2- کنترل تلویزیون رو برمیداری و خودت دکمه قرمز رو میزنی و روشن می کنی . 3- معنا و مفهوم کلمات رو می فهمی. مثلا وقتی می گیم کنترل رو بزار بالا می فهمی بالا کجاست؟ 4- تو در حال حاضر ده تا مروارید خوشگل داری که من چند روز پیش به این کشف رسیدم که یکی از دندون های نیشت به صدف دهنت رویش کرد. و می دونم که چقدر درد رو تحمل کردی، جوانمردم. 5- عاشق جاروبرقی، اتو هستی و هر کجا مهمونی هم بریم و چشمت به این دوقلم برسه دیگه حالت رو باید دید!؟ 6- جدیدا خیلی عاشق رورئک ...
7 دی 1392

تبخال

گل پسرم؛ شنبه هفته پیش اول دی ماه 92 بود که صبح دیدم تبخال گوشه لب خوشگلت زده. خیلی ناراحت شدم که چرا این مورد باید به من بره. خودم با کوچکترین ترس، ویروس، دلهره تبخال میزنم. دستت هم خورده بود به اون تبخال و ترکیده بود وسط بالای لبت ی تبخال زده بودی. مدام برات کرم آ زدیم ولی اثر نکرد. مجبور شدیم پما آسکیکلویر که مخصوص تبخال هست بزنیم. هم این تبخال زدنت هم خشکی لبت متاسفانه به خودم رفته و تو هم همیشه پاییز هم پارسال و هم امسال با این مسئله درگیر هستی . گل پسرم سالم باشی عشقم ...
7 دی 1392

تحریم عاطفه

گل پسرم؛ روزهایی که شما رو تو بیمارستان بستری کرده بودند. خیلی فکر کردم به خیلی دوستام و اقوام. به این نتیجه رسیدم تو روزهایی که دردمون شده تحریم اقتصادی و سعی می کنیم حساب دو دو تا چهارتامون رو داشته باشیم. سخت دچار تحریم عاطفه هم شدیم. عاطفه، احساس، ابراز محبت این روزها خیلی خیلی دچار تحریم شده. کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار، محبت کمی ارزانی بود کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود شعری که از کودکی دوستش داشتم. همیشه دلم میگیره از کسانی که ادعا دارند. از کلمۀ"وقت نکردم" بیزار شدم. خیلی ها بهم پیامک زدند: سلام سحرجان، مهراد چطوره؟ ببخشید وقت نکردم بهتون زنگ بزن...
24 آذر 1392

تصاویر بیمارستان

این روز اول هست که اصلا روی تخت نمی خوابیدی چون بردند خون بگیرند رو تخت خوابوندند دیگه از تخت میترسیدی و اون شب فقط تو بغلم خوابیدی روز دوم مدام دوست داشتی بلند بشی و بری ددر و مامان جون برات داره توضیح میده: خون از تو رگت میزد بیرون و اوفی تر میشی هاااا شب دوم: از پرستار خواستم لحظه ای سرم رو دربیارند تا بری کمی تو راهرو بنشینی.تا یک اثر هنری خلق کنی آرام و قرارم تو کتابی میخوندم:داستایوسکی: انسان با هرشرایطی عادت خواهد کرد. امیدوارم هیچ کس به این شرایط سخت و رنجآور عادت نکنه روز سوم : الهی که هیچ مادری بچه اش رو تخت بیمارستان نبینه. و تو دیگه انقدر بچه دیدی که روی تخت خوابیدند رو سوم عادت کردی ...
22 آذر 1392

مهراد در مهراد بستری شد

عشقم ؛ فکرشو هم نمی کردم. البته چرا؟ مدتی پیش پیش خودم لحظه باور کن لحظه ای گفتم خدا رو شکر که مهراد حتی برای زردیش پاش به بیمارستان نرسید. چند روز بعد این مشکل برای ما پیش اومد. بعد از اینکه پیش دکتر فتحی رفتیم و دکتر دارو داد یک شنبه رفتم سرکار و مامان جون زنگ زد که هیچ توفیقی به وجود نیومده و مامان کوتریماکسازول شروع کرده. از قضا همون شب هم رفتیم خونه خاله معصومه(خاله خودم)خودم هم از صبح یک شنبه مدام تهوع و پیچش شکم داشتم دیگه کلافه شده بودم. تو خاله معصومه شاید بگم چهار یا پنج بار لباسهاتو عوض کردیم با هر بار بیرون روی کل لباسهات کثیف میشد. دیگه خودم هم نایی برای تعویض نداشتم و خدا خیر بده مامان جون و خاله ها رو. لحظه ای انق...
22 آذر 1392

جوانمرد بیمار2

نازنینم از ٥شنبه که دچار کسالت شدی تا به امروز ادامه دار بود تا اینکه به تشخیص پزشک امروز در بیمارستان مهراد بستری شدی. دوستای گل مجازیمون و خوانندهای عزیز برای سلامتی همه نی نی های بیمار و مهراد عزیز دعا کنید. ببخشید؛ من خیلی در جریان نیستم و این خبر را تلفنی از سحر عزیز شنیدم و ازم خواست  در  دفتر خاطرات مجازیت بنویسم.   خاله مریم ...
18 آذر 1392

جوانمرد بیمار

گل پسری؛ از پنج شنبه صبح که از خواب بیدار شدی دیدم تب خیلی زیاد داری. و بعد از اون بیرون روی خیلی خیلی بد داشتی. به طوریکه تا غروب 7 تا پوشک و سه بار لباست رو تعویض کردم. به یکی از همکارام زنگ زدم و برای بیرون رویت سوال کردم گفت نبات رو با کمی آب بسوزون و وقتی ته گرفت کمی آب بریز بده بخوره. این کار رو کردم ولی افاقه نکرد. عرق نعنا دادم ولی همون طور که بودی بودی. به غذا لب نمیزدی. فقط آب و شیر خودم. تبت رو با استامینوفن هر چهارساعت مهار کردم. نمی دونم چرا همیشه به روزهای تعطیل مریضیت میوفته. فردا جمعه به همین وضع گذشت طوری که یکبار اومدی روی پام که بشینی دیدم شلوارم خیس شد و یهو که بلندت کردم دیدم واییییییی تمام فرش و لبا...
16 آذر 1392

نه! نه!

عشق همیشگی من؛ از زمانی که بزرگ شدی خودت رو صاحب اختیار خونه مادربزرگ ها و خونه خودمون میدونی و هر کاری دوست داری می کنی. دو ماهی هست که متوجه شدم دیگه نیاز به تربیت داری. البته قبل هم انجام میشد ولی دیگه باید هدفمند این کار صورت می گرفت. دیگه باید روشی انتخاب کنیم تا هر جا که میری دست به هر وسیله ای نزنی. خونه مادربزرگ ها توجیه پذیر بود که نگو بهش نوه مونه ولی دیگه نه خونه اقوام و دوستان. مدتی پیش وقتی خواستی دست به موبایل باباجون بزنی. دستم رو به علامت تاکید بلند کردم و گفتم مهراد نه! نه!. باباجون می گه:نه!نه!. لحظه ای بعد تو اومدی بهم گفتی بابا نه!نه! با همون انگشت اشاره کوچولوت سعی کردی ادای من رو دربیاری. ولی حا...
12 آذر 1392

پاسخ به نظرات دوستام

دوستای خوب وبلاگیم سلام متاسفانه با وارد کردن تب های جدید تو وبلاگ هر کاری میکنم بتونم به پیام های مهربونیت پاسخ بدم نمیشه. اگر دوستی تونست من رو راهنمایی کنه ممنون میشم. ...
12 آذر 1392