مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

عکس های اواخر 15 ماهگی

این روزهای خیلی بازیگوش شدی و به زور میایستی تا ازت عکس بگیریم برای همین هم عکسهات کمتر شده. با اندکی تاخیر تو ایام محرم چند روز لواسون بودیم این هم یکی از اون شبهای عزیز هست که شما حاضر شده بودی برای رفتن به مراسم   خیلی زود بعد از گذروندن دوره های نقاشی پیش خاله ها وارد مرحله پاستل شدی   قربون اون نگاهت معصومت برم گلم   ی جای سالم تو خونه مامان جون پیدا نمیشه و حالا نوبت کمد دیواری ها هست. اصلا نمیزاشتی ازت عکس بگیریم این چند تا هم با زور خاله ها برات گرفتند ...
5 آذر 1392

کلمات جدید

شما روز به روز شیرین تر و تو دلبرو تر میشی. به خصوص وقتی نمی تونی کلمات رو مثل آدم بزرگ ها ادا کنی: کلماتی که جدیدا می گی: 1- دایی : دا دا 2- نارنجی و دکتر (که هیچ شباهتی هم به هم ندارند): نانا 3- اتو : جو جو 4- اوف: جوف 5- جوجو : جوجو (این مهارت می خواد که بین اتو و جوجو تفاوت قایل بشیم) 6- نی   نی : نی نی 7- سحر: ادَر 8-بهمن: م من 9- ماما 10- بابا 11- آجی 12- عمو و عمه : هر دو عَمَ 13-  جارو از هر نوعش(برقی،شارژی، نبتون) : جاجا 14- آقا: آآ 15- آب : آبَه 16- شیر 17-دوغ : او بهترینم آرزویم این هست که خوش زبون ترین و زیبا سخن ترین انسان روی زمین باشی ...
5 آذر 1392

مهراد در 16 ماهگی

گل پسرم، انقدر این روزها تند تند میگذره که شرمنده ات میشم برای آپ کردن وبلاگت. از خاله مریم دوست خوبم از بابت نوشتن پست قبلی تشکر میکنم. انقدر وقت نداشتم که از خاله خواستم تولد 16 ماهگیت رو بنویسه. شاید من نتونم مثل خیلی مامان ها منظم باشم تند تند بنویسم و تو ی پست همه چیز رو وارد کنم. باز هم من رو ببخشید شما تو این ماه دیگه: 1- نهمین مرواریدت هم به دنیای دهان و لثه وارد شد. مبارکت باشه عسلم 2- همه اطرافیانت رو با نسبیت ها و رابطه هاشون میشناسی. 3- سعی داری هر کلمه ای که ما میگیم شما هم مشارکت داشته باشی . 4- سینه زدن رو تو ایام محرم یاد گرفتی. 5- ی روز وقتی مامان جون داشت می گفت یا حضرت علی همه مریض ها رو شف...
5 آذر 1392

16 ماهه شدی

  آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف و من از دور ببینم که پر از لبخند است چشـــــــــم و دنــــــیا و دلــــــت پسرک شیرین و نازنینم ١٦ ماه است که با حضورت رنگ جدیدی بر زندگی ام پاشیدی و دنیای شیرینتر و زیبا تری را برایمان رقم زدی بخند و شاد باش که شادیت نهایت آرزوی ماست ...
5 آذر 1392

کلمات جدید

جیگر من، شما ی عمه خوب و مهربون داری که تو ارومیه ساکن هست. مامان جون و خاله ها همیشه سعی می کنند این رو برای شما یادآور بشن. به خصوص مامان جون که خیلی خیلی عمه رو دوست داره. به خصوص اینکه هم اینکه هم اسمند و هم تو ی روز متولد شدند با چندین سال فاصله سنی و هم اسم همسرشون یکی هست و هم سلایقشون شبیه. عکس صدف دخترعمه ات رو هم همیشه نشونت میدند. همیشه بهت می گفتند بگو عمه عمه . تا اینکه هفته پیش شروع کردی به گفتن عمه و همه ذوق کردند. من هم فرداش به عمه زنگیدم و به شما گوشی رو دادم و شما هم مدام می گفتی عمه عمه. عمو رو هم تقریبا مثل عمه صدا می کنی . عمو هم بنده خدا میگه اذیتش نکنید بزارید همون امیر صدام کنه. کلمات جدی...
18 آبان 1392

یک روز خوب با بزرگترین جوانمرد

به نظر شما تو تن این جوانمرد چیست؟ بلوز: نه اصلاً. فکرش هم نمی کنید. سرآستین یکی از خاله های دوقلوش.پسر تو به سوشرت خاله ات هم رحم نمی کنی حالا نوبت کامپیوتر باباجون هست که نیاز به مهندسی داره و حالا دیگه کارم تموم شد خیلی خوب و زیبا درستش کردم .لطفا جهت تعمیر کامپیوترتون تماس نگیریداااا خسته از یک روز کاری بسیار سخت حالا نوبت به اتو کردن و حتی درست کردن اتو هست که شما بهش دو دو میگی من هم باشم خونه مادربزرگم که همه چیز رو در اختیارم بزارند و بهم اطمینان کنند همین میشم.البته سیم داخل پریز نیست . پشت صحنه سه نفر مراقبم هستند.   لازم به توضیح هست که این گل پسر از صبح که بیدا م...
18 آبان 1392

سرآشپز

این روزها شیرین و شیرین تر میشی و دل هر دو خانواده رو می بری ی شب دیدم خیلی حوصله ات سر رفته و هی قابلمه رو اشاره می کنی تصمیم گرفتی ی آش درست کنی برامون که ی وجب روش روغن داشته باشه و دست به کار شدی بعد دیدی چیزی دم دست نیست لیوان و قاشق و شکلات انداختی تو قابلمه و بعد شروع کردی به هم زدن تا خوب جا بیفته درش رو گذاشتی و رفتی سراغ کارهای دیگه دیدی بهتر هست که آش رو با جاش برداری و بری رو میز بنشینی تا خسته نشی بعد دیگه کارت تموم شد قابلمه رو برداشتی برای کشیدن این آش ولی من ازت خواهش کردم تا با اولین دستپختت یک عکس بندازیم جهت درج در وبلاگ ...
17 آبان 1392

دومین محرم

گل پسرم؛ شکر خدا که امسال هم عمری داشتیم که بتونیم برای سالار شهیدان ابا عبداله الحسین(ع)عزاداری کنیم. هر چند چون شما کوچولو هستی و کم طاقت اون طور که باید نمیتونیم عزاداری کنیم ولی باز هم شکر خدا. متاسفانه امسال سعادت حضور در مجمع جهانی شیرخوارگان حسینی رو نداشتیم.چون خاله ها آزمون عملی داشتند و قسمت ما هم نشد. اگر عمری بود و سعادت داشتیم سال دیگه. ...
17 آبان 1392

24 ساعت بیداری

خوشگل مامان؛ تو خیلی مهربونی و تمام مسائل اطرافت رو به خوبی درک می کنی . مدتی هست که اوضاع اطرافمون زیاد خوب نیست و تمام این مسائل روی تو اثر منفی خودش رو میزاره هر چند خیلی تلاش می کنم که تو چیزی رو درک نکنی ولی تو زرنگ تر از این حرفها هستی و از طرفی چون شیرم رو می خوری تمام حالتهایی که رو خودم اثر گذار هست به تو انتقال می کنه که متاسفانه کیه که این رو بفهمه . از هفته گذشته که اوضاع نامناسب شد تو بد خواب و بدقلق شدی . چیزی که همیشه دوست داشتم وقتی به دنیا میای دیگه همه چیز آروم شده باشه ولی من مقصر نیستم آدمها دوست ندارند گذشت کنند حتی به خاطر دیگران. کینه شتری تو انسان ها هیچ وقت اصلاح نمیشه. خودم همیشه در مورد کودک و روانشناس...
12 آبان 1392